جمعه است. هفدهم آذر . پرتوی نور خورشید و زیبایی شمعدانیهای رنگارنگ و نغمۀ سهره و بلبلخرماها برخلاف معمول امروز حُزنانگیزاست. سایۀ اندوه از دست دادن عزیزی خاطر لحظهها را مکدر میکند.
او میمیرد
معنای لغوی نامخانوادگیاش همین بود؛ یموت. استاد طیبه یموتزواره، نخستین استاد نقدادبی دورۀ کارشناسیام. از روز اولی که او را شناختم به این فکر افتادم چگونه نامی را که مدام روی دیگر سکۀ زندگی و هستی را یادآوری میکند تاب میآورد. رنج هستی و نیستی.
گمان نمیکردم این پیشگویی شوم تنها پس از چهارده سال به تحقق بپیوندد! او هنوز میتوانست به زندگی و پویایی کمنظیرش ادامه دهد.
شانزدهم آذر، روز دانشجو، در بهت و ناباوری خبر مرگ او بر سرم آوار شد. از تأثیرگذارترین استادهایم بود که از دنیای ما رفت و من ماندم با هزار افسوس؛ ای کاش آن نامۀ پیشنویس در صندوق جیمیل که منتظر فشردن دکمۀ نهایی بود را زودتر از اینها برایش فرستاده بودم. نامهای حاوی قدردانی و درخواست ملاقاتی که به بهانۀ مشغلههای گوناگون پشتگوش افتاده بود.
او نمیمیرد
بیتردید او بود که چنان پرشور دروازۀ دنیای نقد ادبی را برابر دیدگانمان گشود که من شیفتۀ نگاه نقادانه به آثار ادبی شدم. با او دانستم میتوان انسان و زندگی را به مثابه متن نگریست و خواند. استاد یموت بود که من را با متون کلاسیک نقد ادبی، چهرههای برجستۀ این حوزه، و منابع مطالعاتی کارشناسی ارشد آشنا کرد. با او کلاسهای زیادی داشتم چه در دورۀ کارشناسی در دانشگاه الزهرا، چه در دورۀ آمادگی برای آزمون ارشد در آموزشگاه پارسه، و چه در کارشناسی ارشد در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز. این کلاسها بهانه و فرصت شنیدن درسگفتارهای او را به دست میداد؛ با متفکران و نویسندگان و آثار و شخصیتهای برجستۀ بسیاری از زاویۀ نگاه او آشنا شدم.
نمیتوانم انکار کنم که بهشدت متأثر از آموزههای او امروز چنین تشنۀ آموختن تفکر نقادانهام. ای کاش فرصت این را داشتم که به خودش اینها را با تمام جزئیات و خاطرات آن سالها بگویم.
او نمیمیرد. چرا که دستکم نام و یادش در دل و خاطر من _و باقی دانشجویان وفادارش_ تا وقتی نفس میکشم زنده خواهد ماند. او مظهر یک زن جسور و مصمم و باپشتکار بود که امیدوارم بتوانم به رسم ادای دین شاگرد و استادی در مسیر او گام بردارم و شعلۀ آتش الهامبخش او را در فانوس کوچکم روشن نگاه دارم.
یک پاسخ
This is very empowering and impactful. Thank you.