یک قسمتِ ناپیدا آدم دارد که پیوسته پوست اندازی میکند… بیوقفه در حالِ تغییر است و مُدام دگرگون میشود…
به بهانهی هر تجربهی تازه، جوانههای هویتِ جدیدی از لابهلای تَرَکهایِ عمارتِ کاهگلیِ درون سربرمیآورند.
من، تو، او، ما … همه دستخوشِ این دگرگونیهای درونی میشویم.
اما واکنش هر کداممان متفاوت است:
این که اغلب ترجیح میدهیم دودستی به توهمی از خودِ یکپارچه و ثابت و همیشگی چنگ بیندازیم، کاملاً با قوانینِ نیوتن توجیهپذیر است!
خیلی کم پیدا میشوند آنهایی که به رغمِ تمامِ فشارهای وارد شده، چه از بیرون _خانواده، دوستان، جامعه، رسانه، ایدئولوژی ،…_ و چه از ژرفنای ناخودآگاه و درون، خویشتنِ ناآشنای تازه متولد شدهشان را به آغوش بکشند و با روی گشاده با او گفتوگو کنند.
من میگویم دستِ کم با همین خودِ تازه به دنیا آمدهمان مهربانتر باشیم.
سرکوب و پستو چارهی کار نیست…
تو چه فکر میکنی؟
آخرین دیدگاهها