به‌نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ذهن بدون مرز

امروز، دومین جلسهٔ کلاس پادکست کارنامه بود.

در بخش دوم کلاس، استاد گفت:
«همه چشم‌هاتون رو ببندید و فقط گوش بدین. تصور کنین تو آشپزخانهٔ خونه‌تون هستین. حالا برید و یه پیش‌دستی بردارین. بعد هم یه چاقو از هر جایی که چاقوهاتون رو نگه می‌دارین. بعد با پیش‌دستی و چاقویی که دست‌تونه برین سمت یخچال. درِ یخچال رو باز کنین و یه لیمو‌ترش بردارین و بذارین توی پیش‌دستی‌تون. بعد برین یه جای راحت و با چاقویی که برداشتین لیمو‌ترش رو ببُرین. کمی از لیمو رو توی دهن‌تون مزه‌مزه کنین…
خُب، میشه بگین چه اتفاقی افتاد؟»

تقریباً همه تأیید کردیم که غدد بزاقی‌مان تحریک شد.

نکتهٔ آموزندهٔ استاد این بود که «ذهن برای خیال و واقعیت مرز مشخصی قائل نیست».

همین ویژگی ذهن است که فلسفهٔ امکان و امید را باورپذیر می‌کند.

شاید با خلق داستانی تخیلی، در ناخودآگاهِ جمعی‌مان، آغازگرِ دنیایی نوین باشیم. بیخود نیست که می‌گویند بهترین قصه‌گو برنده است. فکر می‌کنم برای تأثیرگذارتر نوشتن لازم است به حواس پنج‌گانه‌مان بیشتر دقت کنیم: با جزئیات تصاویر را ببینیم، صداها را بشنویم، زبری و نرمی را لمس کنیم، عطر گرم یا سرد را بو کنیم و طعم شیرین یا تلخ یا گس را بچشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *