حادثۀ محرک
امروز در کلاس تولید محتوا صحبت از حادثۀ محرک پیش آمد. اتفاقی که نقطۀ عطف زندگی ما شده باشد؛ حادثهای که باعث دگرگونی اوضاع و احوالمان شده باشد.
در کلاس فهرستی از چند حادثۀ محرک در زندگیم تهیه کردم:
۱٫ اشتغال به کار در هفده سالگی؛ ۲٫ نخستین عشق؛ ۳٫ خیانت دیدن در رابطه؛ ۴٫ شکست عاطفی و جدایی؛ ۵٫ ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد؛ ۶٫ ورود به شبکۀ خبر انگلیسی؛ ۷٫ آشنایی با همسرم؛ ۸٫ بارداری اول؛ ۹٫ مرگ پدرم؛ ۱۰٫ بهدنیا آمدن فرزند دوم؛ ۱۱٫ نقل مکان مادرم به شهری دیگر …
اما در پی صحبتهای استاد و پیامهای همدورهایها پی بردم که قرار نیست حادثههای محرک همیشه در چنین ابعاد بزرگ و دارای عناوین کلیشهای باشند. گاهی ممکن است شناختن یک شخصیت یا بنای تاریخی، آشنایی با یک فرد جدید و ایجاد یک رابطۀ نو، یا خواندن یک کتاب و شنیدن یک سخنرانی در حکمِ یک حادثۀ محرک عمل کند.
یک سخنرانی نقطهعطفی
زمانی را به خاطر آوردم که چهار ماه از بهدنیا آمدنِ فرزند اولم میگذشت. آن روزها تا حدودی دچارِ افسردگی پس از زایمان بودم. دستودلم به خیلی کارها نمیرفت و زیادی منفیبافی میکردم. از کیفیت زندگیم آن طور که باید و شاید راضی نبودم. اغلب اوقات لابهلای کانالهای تلویزیون بیهدف پرسه میزدم. تا این که آن روز به یک سخنرانی برخوردم.
روانشناسی داشت دربارۀ «مهارت گفتوگو در رابطه» حرف میزد. صحبتهایش به نظرم جالب رسید چون گفت این مهارت چیزی نیست که با آن به دنیا آمده باشیم و میتوانیم با تمرین آن را یاد بگیریم.
نامش را یادداشت کردم: دکتر اصغرنژاد فرید. میگفت:
«جنگ و فرار مکانیزم دفاعیِ حیوانات است. ما انسانیم!»
میگفت اگر در حین گفتوگو چیزی به مزاج ما خوش نمیآید قرار نیست نعره بکشیم، کاسهوکوزه را به هم بزنیم و در را بکوبیم و صحنه را ترک کنیم.
از توصیههای دیگرش این بود که:
پرخاشگر و قلدر و زورگو نباشیم. به هم توهین و بیاحترامی نکنیم. وقتی دو وجب بیشتر با کسی فاصله نداریم، دلیلی ندارد که فریاد بزنیم و با داد و هوار بخواهیم خودمان را به دیگری ثابت کنیم!
سخنران ورزیده با گوشهای کر
این جملهاش برایم کشف تکاندهندهای دربر داشت:
«معلم جماعت خوب حرف میزنه اما شنوندۀ خوبی نیست.»
همان موقع بود که تلنگر اساسی خوردم و احساس کردم لازم است مهارتهای شنوندۀ خوب بودن (+) را بیاموزم و تمرین کنم.
توضیح داد که بهتر است هنگام گفتوگو آرامش خودمان را حفظ کنیم و نوبت را رعایت کنیم. مثلاً خودکاری به دست بگیریم و هر وقت نوبت طرف مقابل شد، خودکار را به دست او بدهیم. حتی اگر لازم است برای پرهیز از دویدن میان کلام طرف صحبتمان یادداشت برداریم.
همینطور تلاش کنیم خودمان را جای شخصِ مقابل قرار بدهیم. (همدلی کنیم) حالت چهره، کلام، طرزِ بیان و دنیا را از دیدِ طرف دیگر ببینیم.
او دربارۀ ضرورت ارتباط میگفت: «تمام افراد یک خانواده یک هدف دارند. پس عاقلانه این است که روشها را با هم هماهنگ کنیم. محیط آرام ایجاد کنیم. چرا که خیر و صلاح در آرامش خانواده است.»
یک استعاره
دکتر اصغرنژاد فرید در صحبتهایش به یک سُنّت ایرلندی اشاره کرد که انجام آن برای زن و مرد پیش از ازدواج لازم بود. در این آزمایش زن و مرد را با یک ارّۀ دوسر به جنگل میفرستادند تا یک درخت را با همکاری یکدیگر ببُرند.
موفقیت آنها در انجام این آزمایش میتوانست مؤیِّد هماهنگی میان آن زوج باشد و درنتیجه اگر سربلند از این آزمایش بیرون میآمدند به نوعی عاقبتبهخیریِ ازدواجشان تضمین شده بود.
شنیدن این صحبتها آنقدر برایم جالب توجه بود که همان شب وقتی شوهرم از سر کار برگشت با شور و حرارت اکتشافاتم را با او در میان گذاشتم. از او خواستم با هم مهارتهای گفتوگو را در رابطهمان تمرین کنیم. البته اینطور نبود که یکشبه معجزه اتفاق بیفتد و مدتها، روزها، شبها، هفتهها، ماهها خون جگر خوردیم تا آرامآرام تأثیر مثبت شگرف آموزههای خویشتنداری و ارتقای مهارت گفتوگو را در رابطهمان دیدیم. چون متعهدانه تلاش کردیم راهکار شنوندۀ خوب بودن را با هم تمرین کنیم و هر بار یکی از ما اشتباه میکرد دیگری اشتباهش را یادآور میشد.
خلاصه آن سخنرانی پانزده-بیست دقیقهای باعث شد حسابی برای حفظِ آرامشِ خانوادۀ کوچکمان در میان تمامِ التهابها و بلواها و آشوبها با جدیت تلاش کنیم.
هر چند وقت یکبار تلنگرهایی از این دست لازم است تا پی ببریم کجای کارمان ایراد دارد.
رودررویی با آینههایی که حقیقت را به رخمان میکشند برای ما که همیشه تمایل داریم خودمان را حقبهجانب بدانیم میتواند تأثیرگذارترین حادثۀ محرک باشد.
یک پاسخ
سلام
میترا جان کامل خواندم.
خیلی خوب بود خصوصا که با مقدمه چینی مناسبی نوشتی. حادثه متحرک. دقیقا همین چیزهای ظاهرا گذری هست. اما تاثیراتشون گاهی خیلی درازدامنه و ریشهای میشه.
من صحه میذارم به کلام تو. چون میتونم به ضرس قاطع بگم تنها دوستی هستی که دیدم مهارت خوب گوش دادن رو بلدی. چه در ارتباط مجازی و چه تلفنی و چه حضوری، تمام اوقات ارتباطمون، هر چند تلفنی و حضوری یکبار بیشتر نبوده، من جا خوردم از اینکه بالاخره کسی هست که بلده بشنوه!
غیر از تو فقط همسرم رو میشناسم که این مهارت رو داره. هرچند باید اراده کنه تا به کارش بگیره!
من تلاشهایی کردم ولی هنوز فاصله دارم با حالت دلخواهم. گاهی بیشتر افکار خودم رو مرور میکنم جای اینکه طرف مقابل رو دریابم. نه همیشه. سعیام رو میکنم معمولا. واقعا دل دادن به صحبت طرف در گفتگو سهل به نظر میاد اما حقیقتا دشوار میشه گاهی. معمولا ما در خودمون و پیشداوریها و داوریها و تحلیلها و احساساتمان غرقهایم.