اول مهر تصمیم گرفتم بزرگترین عامل حواسپرتیام، یعنی اینستاگرام را تعطیل کنم. جمعه، دوم مهرماه، بهصورت پرسش در یک نظرسنجی استوری منتشر کردم:
نظرت چیه از فردا تا آخر مهر (و بلکه هم بیشتر) اینستاگرام رو تعطیل کنم؟
طیف بازخوردهایی که دریافت کردم متفاوت بود.
اغلب متعجب و کنجکاو شده بودند که اصلاً چرا چنین تصمیمی گرفتهام. بعضی از تجربههای مثبت خود گفته بودند و نوید میدانند که این دورۀ خلوتگزینی و عزلتنشینی میتواند سرآغاز رشد و شکوفایی چشمگیری باشد. بسیاری از دوستان قابلاحترام هم تشویق کرده بودند که به این ترتیب زمان بیشتری را میتوانم در کنار خانواده بگذارنم، به کتاب خواندن اختصاص بدهم، و از هیاهوی بسیار برای هیچ در دیگ آش شلهقلمکار اینستاگرام فاصله بگیرم. عدهای هم که بسیار لطف داشتند، میگفتند فعالیتهای فرهنگی من در اینستاگرام مفید و آموزنده بوده و حیف است که عرصه را خالی کنم.
در میان تمام دیدگاهها، یکیشان که تنها یک کلمه نوشته بود حسابی توجهم را جلب کرد: «سخته»!
البته که سخت خواهد بود. ترک عادت موجب مرض است. مخصوصاً وقتی گزینهای را بخواهی حذف کنی از زندگیات که بهصورت پیشفرض انتخاب دمدستیات بوده.
اما همین چالش باعث میشود هربار که جای خالی اپلیکشن روی صفحۀ خانۀ موبایل را ببینی مغزت دیلینگ هشدار بدهد که: «خب بهجای کشتن وقت، الان چهکار مهمی روی دستت مانده که باید بروی انجام بدهی؟» و آن وقت باید آگاهانه و حسابشده و خارج از عادت تکراری برای کار مهم بعدی تصمیم بگیری.
روزنوشتهای یک معتاد در حال ترک
روز اول بدون اینستاگرام؛ شنبه، سوم مهر
در صحنِ مجلسِ اینستاگرامیها اعلام عمومی کردم که بهجز اطلاعرسانی، در اینستاگرام پست و استوری منتشر نخواهم کرد. نه میخواستم و نه میشد که دیاکتیو کنم. چون همین دو روز قبل تازه یک لایو مهم با مترجم کتاب چگونه کمالگرا نباشیم گذاشته بودم. بههرحال پستها و لایوهای آموزشی را نمیخواستم از دسترس همه خارج کنم. اما اهل تقلب هم نبودهام. برای خودم قاعده کردم که حتی برای آگهیهای مهم هم نهایتاً سه دقیقه در شبانهروز بیشتر وقت در اینستاگرام نخواهم گذاشت.
امروز با بچهها تصمیم دارم بیشتر وقت بگذرانم. وقت رفتن به سونوگرافی شاید ببرمشان پارک دوستداشتنی درختی. به دکۀ روزنامهفروشی هم شاید سری بزنم.
روز دوم بدون اینستاگرام؛ یکشنبه، چهارم مهر
یک پست آلبومی از اولین همکاری مهروماه و خانوادۀ اهلقلم در اینستاگرام گذاشتم. البته تمام تدارکات را خانوادۀ اهل قلم دیده بود. یعنی تصاویر تهیهشدۀ آلبوم را من فقط بهترتیب شمارهگذاری کردم و پایینش هم نوشتم با اهل قلم تماس بگیرید و خیال خودم را راحت کردم که «از من هیچی نپرسید! از پاسخگویی به شما در دایرکت معذورم.»
بعد البته چند ساعتی نشخوار ذهنی داشتم که: «هه! دیروز گفتی unplugged تعطیل و به یه روز نکشیده دووم نیاوردی؟… حالا فلانی چی میگه؟ میخوایی مسخرهات نکنن؟ ….» بعد به خودم دلداری دادم که: «این یک اطلاعیۀ مهم بود و من هم برای همین اصلاً اینستاگرامم را دیاکتیو نکردهام. تازه قرار است هفتۀ آینده هم یک پست برای کتاب سبکها و مهارتهای ارتباطی طراحی و منتشر کنم که قرار است از هفدهم مهر با هم در گروه کتابخوانی مهروماه بخوانیمش.»
اما تمام پرسهزنی امروزم در اینستاگرام دو دقیقه هم طول نکشید!
روز سوم بدون اینستاگرام؛ دوشنبه، پنجم مهر
تا امروز مجبور شدهام به پیام دایرکت چهار نفر جواب بدهم. هرچند نوشته بودم که از پاسخگویی در دایرکت معذورم. حالا از سرِ کنجکاوی بود یا اینکه تنم میخارید ببینم چه برایم نوشتهاند یا توجیه اینکه احترام بگذارم به مخاطبم و اینها…
بههرحال سر جمع امروز هم زیر دو دقیقه در اینستاگرام بودم.
آغاز بدندرد
روز چهارم بدون اینستاگرام؛ سهشنبه، ششم مهر
بدندردم شروع شد. چون بهجای وقت گذراندن پای اپلیکیشن اینستاگرام، با اپلیکیشن ورزش در خانه بالاخره تمرینات بدنیام را آغاز کردم. این بدندردهای بعد از ورزش و تمرین همیشه حسِ خوبی به آدم میدهد. یعنی آن عضلههایی که باید تغییری درشان رخ بدهد تکانی میخورند که بله…یک اتفاقاتی دارد برایشان میافتد.
حتی یک دقیقه هم در اینستاگرام نبودم.
در همین چند روزی که گذشت: ترجمه دارد سریعتر از همیشه پیش میرود. چهار جلسه از درسهای عقبماندۀ ویراستاری را پاکنویس و مرور کردهام. با ژاسمین و ژوان بیشتر از قبل بازی میکنم و چند بار با هم بیرون رفتهایم. وقت بیشتری برای مطالعات جدی و استراحت و تجدید قوا دارم.
احساس قدرت میکنم. اعتمادبهنفسم بیشتر شده. هرچند میدانم آنجا در دنیای مجازی خوشآبورنگِ اینستاگرام دارد اتفاقاتی میافتد که دارم از دستشان میدهم. اما مهم این است که زندگی در همین لحظه و اینجا و اکنون را دارم تجربه میکنم و بدونِ حواسپرتیهای پرزرقوبرقِ رسانۀ اغواگرِ تصویری از زیباییهای مسیر و متنِ زندگیام بیشتر لذت میبرم.
دیگر وقت خواندن کتاب حواسم به این که عکس بگیرم و استوری بگذارم و ببینم این چه گفت و آن یکی چه گفت و کی دید و کی ندید منحرف نمیشود. آرامش بیشتری دارم.
شاید از روزهای دیگر هم آمدم و در ادامۀ همین ساعتها نوشتم …
2 پاسخ
چه قدر شیرین بود.
منم با اینکه عقبۀ چندانی در مصرف نداشتم اما توی همین مدت کمی وابسته شده بودم. ولی خب چندان فعالیتی نداشتم. از این رو ترک ما چندان درد نداشت. راستش اصلاً یادم رفته وجودش! با اینحال همین که دیگه نیست باعث شده بجای اینکه بگم بذار یه نگاه بندازم میرم توی یکی از برنامههای کتابخوان و کمی بیشتر میخوانیم. دارم سعی میکنم وب گردیهامم هدفمندتر باشن و کلاً بیخودی جایی نچرخم.
راستش یکی از چیزایی که باعث میشد توی فضا اینستاگرام احساس بدی داشته باشم این لایک و بازدیدهاست. خیلی میتونن فکر آدمو درگیر کنن و خب بنظرم اگه آدم استراتژی درستی برای تولید و نشر محتوا نداره بهتره اصلاً ندونه که چند نفر میخوننش! وگرنه میره به سمتی که فقط برای خوشایند دیگران بنویسه.
دیگه اینکه بنظرم بیش از اون چیزی که فکر میکنیم حس کافی نبودن رو به آدم القا میکنه. رقابت من بهترم توش خیلی سنگینه:/
میترا جان، این دغدغه تولید محتوا باعث شده که در کل با جایگزینی نرم افزار دیگر،خودمان را گول بزنیم. اینستا حذف می شود. واتساپ و تلگرام و اصلا همین وب سایت که هست. بهرحال ما می نویسیم و محتوا تولید می کنیم به امید خوانده شدن و دیده شدن، اگر مدتی بنویسی ولی هیچ کسی نوشته هایمان را نبیند، به خودمان می گوییم حتما نوشته هایم خوب نیستند و در نهایت به سمتی روی می اوریم که دیده شویم. اینکه ایستاگرام به خاطر خوش رنگ و لعاب بودنش، نسبت به سایر رسانه ها حواس پرتی بیشتری دارد، گفت و گو ندارد. اما کلا تکنولوژی های جدید برهم زننده تمرکزند و تنها گزینه پیش رویمان این است که قوانین سخت برای خود تعیین کنیم. مثل همان قانونی که شما برای خودت گذاشتی با تعیین زمان و فقط برای اهداف و کارهای مهم به سراغ این اپ ها برویم.
فکر می کنم منم باید مدتی روی این رویه تجدید نظر کنم. کارهای عقب افتاده زیادی دارم که به بهانه نوشتن و تحقیق مدام سری در اینترنت می چرخانم و روال زندگی از دستم خارج شده است.