به‌نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.
دفتر شعر زیرخاکی و صندوقچه‌اش

چرا شاعر نیستم؟

«مرثیه‌ای برای شعر»

خورشید
به خاک افتاده
در شیارهای درّه‌ای
که در آسمانش
لاشخورها
پرسه می‌زنند

_لونا (میترای شاعر)_

 

زمانی شعر مهم‌ترین دغدغه‌ام بود. آن روزها چهارده سال بیشتر نداشتم. می‌سرودم. تا بیست‌و‌چند سالگی می‌سرودم. در دفتر زیبا و کوچکی پاک‌نویس‌شان می‌کردم. و در صندوقچه‌ای دست‌ساز که از بازار ماسوله خریده بودم، نگه‌شان می‌داشتم.

دفتر شعر زیرخاکی و صندوقچه‌اش

شعرهایم را، بعد از مدتی، در وبلاگی منتشر کردم. بلاگ اسپات اما کمی بعد فیلتر شد و راه انتشار من مسدود.

انتشار در شعرنو

برادر بزرگم الهام‌بخشِ شاعرانگی‌ام بود:

«درد من

حصار برکه نیست

درد

زیستن با ماهیانی است

که دریا هیچ

به ذهنشان

خطور نکرده است!»

_مهران سالاری_

به پیشنهاد مهران، که نامم را هم از او به وام دارم (+داستان مهروماه)، شعرهایم را در سایت شعرِنو منتشر کردم. (لینک دفتر اشعارم در سایت شعرنو)

شعرِنو آن روزها دنیای آرمانیِ من شده بود. با چند شاعر که برخی‌شان این روزها به‌نام هم شده‌اند آشنا شدم. بعد از مدتی، به همراه خواهرم، به «اتاق آبی» شاعران دعوت شدیم. تنها نیمی از یک روز را کنار شاعران برتر سایت شعرنو سپری کرده بودیم و تازه چهرۀ واقعی آدم‌های مجازی را از نزدیک دیدیم که از بتِ ساختگی شاعر به‌مثابه پیامبر چیزی جز جسدی نیمه‌جان روی دست‌هایم باقی نماند.

باورم نمی‌شد میان جماعت به‌اصطلاح شاعر تا این اندازه اعتیاد به الکل و مواد مخدر، فساد، کمبودِ دردناک ِآگاهی نسبت‌به خود و مسئولیت اجتماعی، دغدغه‌های شهوانی و ابتذال بیداد می‌کند. و همان شد که از آن زمان، شعر در برابر دیدگانم ناگهان سقوط کرد و تا سال‌ها چشمه‌اش درونم خشکید. البته به آنها نمی‌شود خرده‌ای گرفت. این طبیعت آدمی است. شاعر باید ابتدا از خودش عمارتی مستحکم بنا کند.

 

اما من دیگر از کسوت و جماعت شاعر گریزان شدم. شاعر برایم تداعی‌گرِ شاعرنمایانی بود که سودای عرضۀ خود را داشتند. البته باید بگویم که از سال گذشته، به لطف برگزاری کارگاه شعر گروس عبدالملکیان و افتخار شاگردی دوباره با شعر آشتی کرده‌ام. و رویِ دیگرِ میترا، لونای شاعر، را بوسیدم. تنهایی‌ام را پذیرفته‌ام؛ همان خلوت خودخواسته که دیگر نه باعث افتخار است و نه انزجار.

هرچند هنوز هم از زیر بار پذیرفتن عنوان «شاعر» طفره می‌روم. نه از روی تواضع و فروتنی بیش از اندازه و نه از روی کمبود عزت و اعتماد به نفس. چرا که گمان می‌کنم «شاعر» تعریفی دارد.

 

دربارۀ تعریفم از شاعر حتماً در مجالی مفصل خواهم نوشت.

 

یکشنبه- ۲۹ فروردین ۱۴۰۰

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *