به‌نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غریزۀ توجه‌طلبی

خاطره‌ای از کودکی

هر وقت مامان می‌خواست خاطره‌ای از دوران کودکی‌ام برایم نقل کند، می‌گفت: «آن وقت که هنوز بلد نبودی کلمه‌ها را درست بر زبان بچرخانی و نمی‌توانستی جمله بسازی، می‌آمدی همۀ اهل خانه را از توی بالکن و اتاق‌خواب و آشپزخانه و پای تلویزیون جمع می‌کردی. می‌گفتی «ایا ایجا ایشین» و می‌نشاندی‌شان توی پذیرایی. بعد تک‌به‌تک همه را نگاه می‌کردی تا مطمئن شوی همه سر جای‌شان نشسته‌اند. آن وقت تو هم می‌نشستی روبه‌روی همه و دامنت را که تا سر زانو می‌رسید صاف می‌کردی. با چشم‌هایی که از ذوق برق می‌زدند شروع می‌کردی به تعریف کردن داستانی که فقط خودت از آن سر در می‌آوردی چون با یک سری کلمه‌های نامفهوم داستان سر هم می‌کردی. بعد انگشت‌های کپل کوچکت را محکم می‌زدی روی زانوهایت و قاه قاه می‌خندیدی. با دیدن این حرکت تو ما هم از خنده ریسه می‌رفتیم و قربان‌صدقه‌ات می‌رفتیم.»

امروز که خودم دو کودک دو و سه ساله دارم از این قبیل رفتارها در آنها هم می‌بینم که می‌آیند دست مرا می‌کشند و یک جوری بهم می‌فهمانند که بنشینم کنارشان تا به قصه‌شان گوش بدهم یا شاهکاری – در واقع خرابکاری- که خلق کرده‌اند را ببینم و تحسین و تشویق‌شان کنم. بماند که این دو وروجکِ فسقلی در ربودن گوی توجه شدیداً با هم رقابت هم دارند و دستاویزشان گریه و نق‌نق و جیغ و تمارض و حبسِ نفس در حدِّ کبودی و خدا می‌داند چه چیزهای دیگری است.

دغدغه‌ای برای تمام عمر

اما آیا فکر می‌کنید مسئلۀ «توجه» فقط دغدغۀ دوران کودکی‌ است؟!

همۀ ما در هر سنی، خواستار «توجه» و به‌دنبالِ «دیده شدن» و «شنیده شدن» هستیم. این ممکن است ساده و پیش‌پا افتاده به نظر برسد، اما به هیچ وجه فاقد اهمیت نیست.

نکتۀ طلایی این‌جا نهفته است که وقتی بزرگ می‌شویم، به چه ابزاری برای جلب توجه متوسل می‌شویم؟

چه بسا سی و چهل و پنجاه‌ساله‌هایی که برای بهره بردن از توجه آمیخته با ترحم سایرین به حیلۀ خودمظلوم‌پنداری و شکوه و ناله و خودبیمارپنداری متوسل می‌شوند. برخی حتی ممکن است با تهدید و قلدربازی و عربده‌کشی درصدد باشند تا توجهی آمیخته با ترس نصیب‌شان شود و عطش توجه‌طلبی را به‌واسطۀ ترحم یا ترس در خود فرو بنشانند.

اما اگر به‌دنبال شیوه‌ای سالم برای ارضای میل طبیعیِ «مورد توجه قرار گرفتن» هستیم، یکی از بهترین راه‌ها می‌تواند پیوستن‌مان به گروه یا حلقه‌ای باشد که با ما دغدغۀ مشترک دارند.  همین‌ کافی‌ست که بدانیم کسی هست یا کسانی هستند که نوشته‌های‌مان را می‌خوانند، به حرف‌های‌مان گوش می‌سپارند، طراحی‌ها و دست‌خط زیبای‌مان را می‌بینند، و در یک کلام هنرمند درون‌مان را تحسین می‌کنند و به کودک درون‌مان لبخند می‌زنند و نوازشش می‌کنند.

این چنین توجه و آغوشی به احتمال زیاد برای هنرمند درون‌مان رشد و آگاهی بیشتری به همراه خواهد داشت.

4 پاسخ

  1. وقتت به خیر میتراجان..
    با توصیف خاطره‌ای از کودکی‌ات دلم خواست کودک بودی و کودک بودم و می‌نشستیم با هم بازی میکردیم و برایم داستان می‌‌گفتی و … خلاصه تصویر کودکی‌ات برایم زنده شد. با اینکه ندیدمش.
    درباره این غریضه‌ی توجه‌طلبی مفاهیمی در ذهنم تداعی شد که جایش اینجا نیست. اما دوست دارم عنوان کنم که برایم جالب بود و حست به خوبی به من منتقل شد.

  2. وقتی مادر هستیم خوب می دانیم که کودک تمام مادر را می‌خواهد،همه‌ی همه‌اش را،حتی لحظه‌ای دوری از مادر را تحمل نمی‌کند و اینگونه است که مادری تنها
    شغل بدون تعطیلی دنیاست.😊
    تبریک به تو مادر کوشا و آرزوی سلامتی و سربلندی روزافزون برای تو.

    1. سلام معصومه جان.
      خیلی از انتقال تجربه و ثبت دیدگاهت سپاسگزارم عزیزم.
      قطعاً تجربۀ شیرین مادری حس تعهدی بی‌وقفه برای مادر به ارمغان میاره و این یک موهبت فوق‌العاده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *