شهریور، برای من، حکم ماهِ خانهتکانیِ ذهن را دارد. من عاشق ماهِ مهرم. با اینکه خودم در فروردین و نخستین ماه سال به دنیا آمدهام، اما مهر برایم بیشتر حسّوحالِ سرزندگی و تازگی به همراه دارد.
مهر آغازِ فصلی دیگر است؛ آن هم نه هر فصلی که پاییز پرتکاپوی رنگارنگ.
در خزان و برگریزانش نویدی نهفته است. وعده به رویشی دیگر به شرطِ شکیبایی.
و تازه، مهر ماهِ شروع سالِ تحصیلی است.
مهر سرآغازِ آموختنها است.
مهر را بیش از اندازه دوست دارم. و برای همین میخواهم روحم را تازه کنم و با آغوشِ ذهنی باز به استقبالش بروم.
اما تا امروز، که شنبه ششم شهریور بود بهجای رسیدن به هزار کار نکردهام درگیرِ بیماری نزدیکان یا خودم بودهام.
جملهای نویدبخش
امروز در پاگردِ پلههای بیمارستان امام خمینی، یعنی نیمطبقه پایینتر از اتاق عمل شمارۀ سه که خانۀ دوم همسر جان است، به تابلویی برخوردم:
راستی بر دروغ چیره
خواهد شد …
نیکی بر بدی
پاکی بر پلیدی
بخشایش بر انتقام
آشتی بر جنگ
و خرد بر جنون …
این پرسش حسابی ذهنم را به خود درگیر کرده است که آیا ممکن است «امید» بزرگترین خودفریبی انسان باشد؟ سنگری که ترس از نرسیدن و پوچی را پشت آن پنهان میکنیم.
یک پاسخ
بنظرم گاهی باید امید رو ریخت دور. یه جاهایی امید خودش میشه درد، یا باعث درجا زدن میشه.
بعضی وقتها بجای امیدوار بودن باید دست بکار شد:)