به‌نام خداوند خورشید و ماه که دل را به نامش خرد داد راه

جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

صفحات شبانگاهی

امروز صبح هم از ساعت ۶ آغاز شد. اما با کسالت و رخوتی ناشی از کم‌خوابی. خسته‌تر از آن بودم که بلند شوم صفحات صبحگاهی را بنویسم. درازکشیده سرِ کلاس صبحم حاضر شدم.

با خودم فکر کردم بین سال‌های ۹۳ تا ۹۶ چه‌طور می‌توانستم رأس ساعت ۷ سرِ شیفت صبح حاضر بشوم؟ آن هم با لباس‌های کاملاً رسمی؟ در سال‌های ۸۴ تا ۸۸ چه‌طور ساعت ۷ صبح سر کلاس‌های دانشگاه در ده ونک، که بیش از یک ساعت با خانه فاصله داشت، حاضر می‌شدم؟

حوالی نیمه‌شب است و با این‌که سرم حسابی درد می‌کند و عضلات و مفاصلم کرخت است اما ذهن چموشم دست ‌بردار نیست.

به‌جز چهار ساعت ترجمه، مطالعات مربوط به ویراستاری و یک ساعت و نیم سروکله زدن با اینترنت بابت لایو که عاقبت بی‌نتیجه ماند، سه تا کلاس هم داشتم.

تنها در کلاس شعر، نوبت شعرخوانی من بود. صراحت بیانم حتی در شعرهایم هم کار دستم داه است. و پایان‌بندی که سیرِ منطقی با باقیِ ابیات شعرم نداشت در:

«ما مسیحان بازمصلوب فراری،

مسیحان پست‌مدرن»

انگار هنوز تکلیفم با یک موضوع روشن نشده است:

«باورم به قهرمان داستان» چه در روایت زندگی شخصی، چه در روایت‌های کهن، و چه در روایت‌های نوین و تخیلی.

یک پاسخ

  1. به نظر من یادداشت‌های شبانگاهی حتی می‌تونن بهتر از صبحگاهی باشن. قبل اینکه شب رو به صبح بدوزی می‌تونی ببینی چه کردی و چه نکردی. می‌تونی ذهنت رو تصفیه کنی و گره‌ها رو هم بهتر شناسایی کنی:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *